دلنوشته هاي من براي دخترم

دوركار شدم

عزیز دلم با یک عالمه دوندگی بالاخره موفق شدم از اول تیر 1391 دورکار بشم. یعنی کارهای اداره رو با کامپیوتر تو خونه انجام بدم و ارسال کنم اداره . هفته ای یک بار هم برم کار جدید تحویل بگیرم. خدا رو شکر  تو این مدت یک کمی تو جون می گیری حداقل دیگه مهد نمیری فعلا یک دوره شش ماهه ست . هر روز صبحها می خوابی چه نعمتی خدا به من ارزانی کرد . خدایا شکرت که دخترم یه مدتی صبحها می خوابه. صبحها تا ساعت9 می خوابی بعضی اوقات هم دیرتر. بعد که بیدار میشی صمبونه(گلم به صبحانه میگه صمبونه somboone)  معمولا سرلاک ، یک ساعتی صبحانه خوردنت طول می کشه ظهر هم برات سوپ آماده می کنم و می خوری. عاشق نون خالی خوردن هستی. کار کردن برام عذاب آوره ...
29 مرداد 1391
1